کلبه عشق
بر خاک بخواب نازنین،تختی نیست. آواره شدن ,حکایت سختی نیست. از پاکی اشکهای خود فهمیدم . لبخند همیشه راز خوشبختی نیست

قبل از اینکه به کسی بگی دوستت دارم خوب فکراتو بکن شاید چراغی در دلش روشن کنی که خاموش کردنش به خاموش شدن او بیانجامد… . ای خدای نفسای سرگردون منو به همان روزتولدبرگردون

 




تاریخ: دو شنبه 31 / 1 / 1392برچسب:نفس ,
ارسال توسط MASTER

 

 

دانلود مستند ظهور، دجال،‌آخرالزمان

دانلود مستند ظهورمستند ظهور، مجامع مخفي و دجال آخر الزمان تقديم به شما کاربران عزيز.

با هجمه فراوان و گسترده احزاب ضد دين و فراماسونري و دجال هاي زمانه، يک گروه از مسلمانان اروپايي مستندي را مربوط به ايلوميناتي، فراماسونري و حکومت هاي جهاني شيطان در ده ها قسمت تهيه کردند.

در اين مستند سعي شده است که به يک سري سوالات عمومي و جالب پاسخ داده شود و افکار عمومي را روشن تر کند. هدف اين سريال افشاي طبقه ممتاز (elite)، خاندانهاي سلطنتي در اروپا، زرسالاران و جهان خواهان است که تمامي جنبه هاي زندگي بشريت را کنترل و برنامه ريزي مي کنند.

 

1- قسمت اول (مقدمه،جهان تغيير کرده است)

2- قسمت دوم (سندي از قرآن)

3- قسمت سوم (کنترل ذهن – گفته هاي جرج کارلين)

4- قسمت چهارم (کنترل ذهن کودکان)

5- قسمت پنجم (نشانه هاي ظهور دجال)

6- قسمت ششم (انرژي معماري)

7- قسمت هفتم (مبارزه براي انرژي انسان)

8- قسمت هشتم (فراعنه امروز)

9- قسمت نهم (مدارک تکان دهنده از فراعنه)

10 -قسمت دهم (هاشم فيلم)

11- قسمت يازدهم (نظم دنيوي جهاني)

12- قسمت دوازدهم (جادوي موسيقي)

13- قسمت سيزدهم (روشنايي دادن به تاريکي)

14- قسمت چهاردهم (زن قرمز پوش)

15- قسمت پانزدهم (هاليوود)

16- قسمت شانزدهم (هاليوود و ارض موعود)

17- قسمت هفدهم (رسانه و اسلام)

18- قسمت هجدهم (جنگ به خاطر ترور)

19- قسمت نوزدهم (رياکاري دموکراسي)

20- قسمت بيستم (پديده “اشياء پرنده ناشناخته” – ?)

21- سمت بيست و يکم (پديده “اشياء پرنده ناشناخته” – ?)

22- قسمت بيست و دوم (در ادامه چه چيزي ارائه مي شود؟)

23- قسمت بيست و سوم (فرهنگ رايج شيطاني ما)

24- قسمت بيست و چهارم (ماترياليسم و جنگ درون)

25- قسمت بيست و پنجم (آزادي جدا شده)

26- قسمت بيست و ششم (دجال ضد مسيح اينجاست – ?)

27- قسمت بيست و هفتم (دجال ضد مسيح اينجاست – ?)

28-قسمت بيست و هشتم (چرا شيطان پرستي توسط رهبران انجام مي شود؟ – ?)

29- قسمت بيست و نهم (چرا شيطان پرستي توسط رهبران انجام مي شود؟ – ?)

30- قسمت سي ام (حقيقت در مورد خدايان)

31- قسمت سي و يکم (زمين شطرنجي و خدايان)

32- قسمت سي و دوم (فريب بزرگ)

33- قسمت سي و سوم (با ارزش ترين حقيقت)

34- قسمت سي و چهارم (انتخاب با شماست)

35- قسمت سي و پنجم (تحريف دين)

36- قسمت سي و ششم (معبد سليمان)

37- قسمت سي و هفتم ((داستان عيسي (ع) )

38- قسمت سي و هشتم (خداي خورشيد)

39- قسمت سي و نهم (داستان اسلام)

40- قسمت چهلم (حقيقت در مورد دوازده امام (آل پيامبر))

41- قسمت چهل و يکم (اعتقادات مشترک)

42- قسمت چهل و دوم (دودمان ها)

43- قسمت چهل و سوم (نگهبانان دروازه)

44- قسمت چهل و چهارم (رمزنمايي ??-?)

45- قسمت چهل و پنجم (اهميت کعبه)

46- قسمت چهل و ششم (کعبه و مناسک ??-?)

47- قسمت چهل و هفتم (انسان کامل)

48- قسمت چهل و هشتم (انسان آزاد)

49- قسمت چهل و نهم (ظهور مهدي (ع))

50- قسمت پنجاه (ظهور دجال)

51- قسمت پنجاه و يکم (ظهور عيسي (ع))

52- قسمت پنجاه و دوم (پايان)

دانلود مستند ظهور




تاریخ: دو شنبه 31 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

اگربادیگرانش بوووووووووود میلیییییییییییییییی چراجام مرابشکست لیلی




تاریخ: پنج شنبه 29 / 1 / 1392برچسب:لیلی ومجنون,
ارسال توسط MASTER
فایل صوتی سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع سبک زندگی در آخرالزمان (از دست ندهيد!)


(( دانلود از پرشین گیگ))
قسمت اول : http://wdl.persiangig.com/pages/download...86%201.rar

قسمت دوم : http://wdl.persiangig.com/pages/download...0-%202.rar



منبع : anti666.ir




تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
دراين پست فايل صوتي سخنراني حاج آقا قنبريان با عنوان "نزاع تاریخی ابلیس با اولیاء خدا" كه در هیئت منتظران مهدی (عج) انجام شده که خیلی از طرف مستمعین مورد توجه قرار گرفت را گذاشتم حتما دانلود كنيد!


دانلود سخنرانی جلسه اول

دانلود سخنرانی جلسه دوم

دانلود سخنرانی جلسه سوم

صلوات فراموش نشه!!!

اَللّهُم صَل عَلی مُحمّد و آل مُحمّد و عَجّل فَرجَهم وَ اهلِک اَعدائهُم

منبع :http://www.masjed-valiasr313.blogfa.com




تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
اين سخنراني از استاد باقري فوق العاده جالب بوده و حاوي مطالبي است كه تا كنون در جاي ديگري نشنيده ايد و

شامل توطئه هاي پنهان يهود در تغذيه مردم جهان و انواع روشهاي آلوده و مسموم كردن غذا ها و داروها و تغيير

روشهاي سالم زندگي است پيشنهاد ميكنم حتما دانلود كنيد!

طب اصولگرای اسلامی

حرف ما به انسان معاصر این است:
همۀ ادعاهای خدا عین حقیقت و همۀ حقیقت های بشر، عین ادعاست

 
استاد محمد علی باقری
دانلود صوت:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قــــسمت اول [ 5 مگــابايت؛ 33 دقـــيقه]: (كليك كنيد)
قــــسمت دوم [ 5 مگـــابايت؛ 34 دقــيقه]: (كليك كنيد)
قسمت ســوم [ 3.6 مـگابايت؛ 24 دقيقه]: (كليك كنيد)
قسـمت چهارم [ 4 مگـــابايت؛ 27 دقيقه]: (كليك كنيد)

منبع : http://shiateb.blogfa.com




تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

اگه می خواین یه دل سیر بخندین حتما دانلودش کنید. واقعا خستگی کار از تنم رفت. پس چرا دس دس می کنی خب دانلودش کن دیگهمگابایت10،1

دانلود کلیپ صوتی غیرمستقیم


[تصویر: 9085.png?rnd=41081.2361802662]




تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
  
         خیلی جالب هستند دانلود نکنید از دستتون رفته!

      
   لينكها غير مستقيم هستند براي دانلود روي آنها كليك كنيد!

کلیپ صوتی انتقادی سید حسن آقامیری با موضوع امر به معروف در جامعه

 انتقاد از صدا وسیما         

 انتقاد به بانک  

ازدواج دائم ، مجدد و موقت  (فرمت 3gp)   

  یه سخنرانی جالب از سید حسن آقامیری حتما دانلود كنيد!    

         کلیپ صوتی انتقادی سید حسن آقامیری در رابطه با جایگاه زن در جامعه                                       

منبع : bidarbash.net                                                            




تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
(بسم الله الرحمن الرحیم)

سخنان استاد پناهیان درباره اینکه آیا ولی فقیه مورد تایید امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است؟

استاد پناهیان در این سخنرانی جالب با بیان استدلالی جالب به بیان این موضوع پرداخته اند حتما دانلود کنید!





15 دقیقه (3.7 مگا بایت)  

  • (صوتی)

لینک مستقیم / دریافت

منبع : rasekhoon.net




تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
خدايا يک مرگ بدهکارم و هزار آرزو طلبکار ...


خسته ام ...


         يا طلبم را بده يا طلبت را بگير!




تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
انقدر دوستت دارم


که بعضي اوقات يادم ميرود


                    تو دوستم نداري ...!




ايـــن روزهــــا فـقــط


مـــي خـــوابـــــم کــــه بيـــــدار نبــــاشــــم !!!


تا نبينم ...


          نشنوم ...


حس نکنم بي مهري ها را ...


                     دو رويي ها ...


         سردي ها ... بي عاطفه گي ها را و ...





تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
دلم برای کسی تنگ است که گمان می کردم


مي آيد . . .


            مي ماند . . .


                  و به تنهاييم پايان مي دهد!



 آمد . . .


           رفت . . .


                   و به زندگي ام پايان داد . . .




این دل نوشته ها . . .


نه ... نه ... ببخــــشــــــید!


اين درد نوشت ها . . .


نه دلنشين اند نه زيــبا ،


اينها يک مشت


حــرف زخــــم خورده ي بـغـض دارند


که نشاني دردنـــــــــاک ،


از يک عشق نـاکــــام دارند ،


و تـنــها مخــــاطبش ،


                 غايـب است . . . !




تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
یه زمانی بود که ...


فكر ميكردم ديگر كسي زيبا نيست... كه ديگر كسي پاك نيست!


كه با هم بودن هايشان از سر دلتنگي نيست و از روي نياز است!


كه حرف هايشان حرف نيست... قولهايشان قول نيست...


دوستت دارم هايشان بيخوديست... و حافظه شان كوتاه مدت است...!


عشق هايشان پوچ است و


در يك لحظه ي كوتاه به فراموشي سپرده خواهد شد!


شيطنت هايشان از روي سادگي نيست...


اشك چشم هايشان واقعي نيست...


تمساحي كه اشك ميريزد قابل اعتماد نيست!!!


گرماي دستت را نميخواهند... پاكي نگاهت را نميخوانند!


تفاوتت را با بقيه نميدانند!!!


تا اينكه " تو " آمدي و كاري كردي كه به تو اعتماد كنم ...

.

.

.

و در آخر مُهر تاءييدي زدي بر تمامي افكاري كه داشتم و رفتي...


و من تنها به اين دلخوشم كه اشتباه نميكردم!!!


9/9/1390





تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
تمـــام شهر خوابيدن . . .


من امـــا . . .


            از فـــکر تو بيــدارم !






تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
اِمروز مےخـوام ڪِرڪِره " دِلنِوِشتہ هاے تــَـنـہآیــے مـــَــن " بـڪِـشم پــآییـــن ...


بـہ خــآطــِـر خــآطــِـره هام پاڪِـش نِمے ڪـُـنـَـم و شــــــآیــد روزے ...



بر گرد م ...


                                                        اما کی؟!


                                                                                          نمیدانم...


دوســتآےِ نـآزنـینـم اَز هَمـراهے و دِلگــرمے تــڪ تــڪتـون ممـنونـَـم


✔ بـِهـتـریـــن لحظـہ هاے زنـدِگــے رو واستـوטּ آرزو مےڪـُـنـَـم


و تـوے لحظـہ هاے آسمــونـے دِل شِڪـــَـستـگـے تـوטּ دُعام ڪـُـنــیـد 

                             
                                                                                     یاعلی

                                                                   خدانگهدارتون





تاریخ: 28 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

فرارسیدن شهادت جان گدازبانوی بزرگ اسلام مادرتمام شیعیان جهان رو اول به آقاامام زمان وحضرت امام خامنه ای و به همه مسلمانان جهان تسلیت عرض میکنم.




تاریخ: سه شنبه 25 / 1 / 1392برچسب:شهادت حضرت فاطمه,
ارسال توسط MASTER
ایـن روزها ...

گـاهی دلـَـ ـم ؛

بـدجوری سـُراغِ روزهایِ با " تو " بـودن را مـی گیرد ...

جـنون از ایـن بیــشتَر ...؟







تاریخ: 23 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
   دنـیایــــــ غـریبـی ستــــــ …
بـا یکـیـــ کـه دسـتــــــــــــــــ میــــ دهـیــــــ
مـیـــــ دانـیـــــــــــ کـه دیـر یـا زود
از دسـتشــــ مـیــــــ دهیــــــ !





تاریخ: 23 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
دارد عــادتــم مـی شـود
کــه بــا دلــهره تــو را بـــبوسـم !
مثل ِ گنجــشک هــا
کــه هــرگــز
آســوده از زمیـن ، دانــه برنمـی چیـنند!

یاور مهدی پور





تاریخ: 23 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
بابا جون ،
من رمز واقعی خوشبختی را کشف کرده ام و آن این است که
 باید برای حال زندگی کرد و اصلا نباید افسوس گذشته را خورد یا چشم به آینده داشت
 بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد !

بابالنگ دراز
جین وبستر





تاریخ: 23 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

 
پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!

دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست…






تاریخ: 23 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
دلـت را بتـکان
غصه هایت که ریخت تو هم ، همه را فراموش کن
دلـت را بتـکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند..
فقط از لا به لای اشتباه هایت یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت

♥ ♥ ♥
محکم تر بتکان
تمام کینه هایت را بریزان
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت

♥ ♥ ♥
باز هم محکم تر از قبل ، دلت را بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گانه هم بیفتد
♥ ♥ ♥
حالا آرام تر ، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
♥ ♥ ♥
یک تکان دیگر . . .
دلت را ببین
چقدر تمیز شد
دلت سبک شد؟

♥ ♥ ♥
 حالا این دلـــــ
جای "عشق" است
همه چیز ریخت از دلت ، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل و...
مشتی خاطره و یک "او"...

♥ ♥ ♥
خـــــــــــــانــه تــــــــکــانـیـــ دلــــــــتــــ مبــــــــارکـــــــ




تاریخ: 23 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
صنـــــدوق صدقــــــات نیســــــــت دل مـــــــن...
کــــــــه گاهـــــــــی ســـــــــکه ای محــــــــــبت در آن بیـــــانـــــدازی
و پیــــــــش خدای دلـــــــــت فخـــــر بفـــــــــروشی ...
کــــــــه مستحـــــــــقی را شــــــاد کـــــــــرده ای ... !!! .
دل من جـــــــــاده که نیست هر از گاهی که تنها مانـــــــــدی...
در فکر عبـــــــــورش باشـــــــی هروقت هم خواستی دور بزنی
خانه دل من یک خیابان یک طرفه است.برگشت ندارد..
خیابان نیست كه از همان جایی آمدی بروی ...
بفهم! ... 
این دلــــــــ اسمش احساس است...





تاریخ: 23 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی، سه سال جنگ و سی سال تحمل!




تاریخ: 20 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER
 

نترس!
کسی چه می داند
که تو مرا دوست داری؟
من این راز را
تنها در گوش باد گفته ام!
او هم به ابرها گفت
و آنها از سر احساس گریه کردند
باران قطره قطره بارید
و حالا این حادثه
سرسبزیِ زمین را به انتظار نشسته
تا از قلب خاکش
جوانه های عشق برویاند
نترس!
من که گفتم
کسی نمی داند
که
تو
مرا
دوست داری!.




تاریخ: 21 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

چه کسی میگوید ...
که فهمیدن همیشه خوب است ...
فهمیدن درد دارد ...
مثل آن روزی که من ...
چشم تو را از پشت گرفتم ...
و میان آن همه اسم که گفتی ...
من آخرین بودم ...
من نیز آن روز به فهمیدن رسیدم ...
فهمیدم که تو ...
بی نهایت دوست داری ...
نه اینکه بی نهایت دوستم داری ... !




تاریخ: 20 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

دیـــر آمـــدی ...

سفیـــد شــد

موهـــایـی کــــه بــرای بـــرگشتنت آراستــه بـــودم !




تاریخ: 20 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

روزها يكی پس از ديگری به پايان
می رسند...
و در پی روزها
عمر من...
خسته نباشی سرنوشت....!
می بينی؟!
دست در دستان تو
تمام راه را بيراهه رفتم
شنيدم كسی ميگفت:
چشمانت را ببند!
اعتماد كن...
به قيمت تمام روزهای رفته
چشم هایــم را بستم...
اعتماد كردم...!
بهای سنگينی داشت اعتماد !
روزی...
چشمانم را باز كردم؛
چيزی به نام " عشـــــق "
در راهِ همپا شدنِ با تو
به تاراج رفته بود!




تاریخ: 21 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم

وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد،

چیزی شبیه غرور

لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم

بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند،

نمیگذارم ، نمیخواهم

همین که هستی دوستت دارم

حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم




تاریخ: 20 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

دلـم ...


هنـوز ..


خیس خورده نگاه توست ..!!


نـازش بـدار ..!


که نلغــزد ..


از میان دستهایت ..!!


 

بار آخر! دست آخر !



من ورق را با دلم بر میزنم !



بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...



هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !



دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !



پس به حکم عشق بازی می کنیم



این دل من رو بکن حالا دلت را  !



دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...



حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...

 

!!!!!




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب: عشق,
ارسال توسط MASTER

من اگه خدا بودم ...!



اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم ...!



نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..!



چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..




رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

این روزها



آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست



که رخت های دلتنگیم را



فرصتی برای



خشک شدن نیست ...!

 

 

هوایت که به سرم می زند



دیگر در هیچ هوایی ،،،



نمی توانم نفس بکشم !



عجب نفس گیر است



هوایِ بی تو بودن ...!




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

از خودم دور میشوم


تا به تو نزدیکتر باشم


این روزها . . .


" خیال "


تنها راه با تو بودن است !

 

 

بغض


دست هایی ست


که از بیم آغـــــوش شدن


توی جیبم محــــکم مشت کرده ام


وقتی عابری که عطر تو را به تن زده


تو نیستی !





تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

آن روزها که با تو بودن برایم آرزو بود


تمام شد !


امروز با تو بودن


یا نبودن فرقی ندارد...


سیگار باشد یک خیابان و برگهای زرد پاییزی...


من میروم تا دود کنم هستی ام را ....!!!

 

 

چگونه بگویم ؟

 

اصلا از چی بگم ؟

 

از این همه تنهایی ؟

 

یا از این مرحم تنهاییم که فقط سیگار شده ؟

 

ولی بدون این مرحم الان جای خالیه تورو واسم پر میکنه .

 

منو درک میکنه . . . . . !

 

همون کارایی که تو هیچوقت نکردی . . . !!!!




تاریخ: 21 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

و عشق آن لحظه معنا پیدا میکند که

 

همدمت اجازه بوسیدن دهد

 

و تو با نهایت عشقی که در دل داری

 

بوسه بر پیشانی معشوقه ات بزنی !!!!

 

 

دلم حال و هوای تو روا پیدا کرده

 

حال و هوای بوییدن عطر دل انگیز وجودت

 

حال و هوای بوسه زدم بر سجده گاهت

 

تنها دلخوشی من همین تفکرات خیالی است

 

حیف که به حقیقت نمی پیوندد

 

آرزوی خوشبختی برایت میکنم....!

 

 




تاریخ: 16 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

نمی دانم چرا اینگونه است؟


وقتی نگاه عاشق کسی به توست

 

می بینی اما


دلت بسته به مهر دیگری است


بی اعتنا می گذری


و عاشقانه به کسی می نگری


که دلش پیش تو نیست...

 

 

دیکتــــه روزگار



نبودنت را برایم دیـکتــــــه می کنــــد



و نـُمره من



بـاز می شود . . . صــفــــــــر !



هنــــــوز . . .



نـبودنـت را . . . یـاد نگرفتــــه ام




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

عید ها پشت سر هم می آیندو میروند


ومن در حسرت روزهای سپری شده


حسرت جدایی ها دوری ها سختی ها


حسرت سالی که بی تو بهار شد


حسرت یک سال از عمر دیگری که


بی تو سپری شد

 

هوای عید به سرم میزند غم جگرم را آتش میزند


آه ،این چه دردیست که قلبم را مجذوب خود کرده


قلبی که زمانی رویایش شادمانی عید بود


خنده ها و تصورات بچه گانه به دلم آروز شد


کاش درک ما از دنیا به همان دوران بچگی


ختم میشد

 




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

 

ما آدما اغلب به دور از اون شخصیت عمومی که داریم و

 هر کسی که باهامون برخورد کنه میبینه ,یه شخصیت

خصوصی هم داریم که تا کنار کسی احساس آرامش و امنیت

نکنیم بروزش نمیدیم معمولا

این مثل لاک پشتی میمونه که تا احساس آرامش و امنیت

 نکنه از لاکش بیرون نمیاد!

شخصیت عمومی و اجتماعی ما دارای دفاع بیشتر و قویتره

چون یکسری سد های دفاعی داریم تو برخوردهامون و به

هر کسی اجازه نزدیکتر شدن و صمیمی شدن رو نمیدیم

شخصیت اجتماعیمون از اونجاییکه  احتمال هر نوع برخورد رو

 از دیگران میده سپرهای دفاعی و واکنشهای دفاعی خاصی رو

همیشه در نظر داره تا آسیب کمتری ببینه...

اما در مقابل شخصیت خصوصی ما اغلب بی دفاع و ضربه پذیره!

وقتی از لاکمون بیرون میایم و احساس امنیت میکنیم یعنی

فرد رو به لایه های عمیق تری از وجود واقعیمون راه دادیم و

در کنارش آرامش حس کردیم اما دقیقا همینجاست که از

همیشه بیشتر در معرض خطر هستیم! و آمادگی مواجه شدن

با این خطر رو هم نداریم چون با داشتن حس امنیت تمام

واکنشهای دفاعی رو کنار گذاشتیم و کاملا اعتماد کردیم

و همین آسیب پذیریه که گاهی آدما و زندگیشون رو تحت

 تاثیر قرار میده...

 

 

_

کم از لاکم بیرون میام اما انگار بهتره هیچ وقت بیرون نیام...

 

 




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

 

صبح تو راه دانشگاه داشتم با خودم فکر میکردم که دوست ندارم

حالا حالا ها دروغ بشنوم

داشتم فکر میکردم زیادی ساده هستم

زیادی...

از خودم خسته ام, از اینجا , از دروغ و از...

الان که رفته بودیم خداحافظی کنیم با عمه م که داره برمیگرده

 دانمارک ,وقتی دختر عمه م رو بغل کردم ,همش سعی کردم

اشک نریزم

اما اشک رو که تو چشمای قشنگ اون دیدم دلم ریخت...

یاد دوران بچه گی مون افتادم که اکثرا از هم دور بودیم و وقتهایی

 که پیش هم بودیم خیلی دعوا میکردیم , اما اینقدر علاقمون شدید

 بود که چند ساعت بعدش درحال بازی بودیم و کلی از کنار هم

بودنمون لذت میبردیم.

حالا یه دختر جوون و خوشگله که خیلی دوستش دارم چون ساده

 و بی غل و غشه 

اشک هاش رو که پاک میکردم ,گفت دوستت دارم.

یه دوستت دارم واقعی!

جنس حرفش متفاوت بود.جنسی دلنشین .جنس یک شیشه ی

 ضد خش...

میخوام برم از اینجا.از صمیم قلبم میخوام که برم

ـ

با گیاه ِ بیابان ام

خویشی و پیوندی نیست

خود اگر چه درد ِ رستن و ریشه کردن با من است و هراس ِ بی بار

 و بری .

و در این گُلخن ِ مغموم

پادرجای

چنان ام

که مازوی پیر

بندی ِ دره ی تنگ .

و ریشه های فولادم

در ظلمت ِ سنگ

مقصدی بی رحمانه را

جاودانه در سفرند .

مرگ ِ من سفری نیست،

هجرتی ست

از وطنی که دوست نمی داشتم

به خاطر ِنامردمان اش .

خود آیا از چه هنگام این چنین

آیین ِ مردمی

از دست

بنهاده اید؟

پر پرواز ندارم

اما

دلی دارم و حسرت ِ دُرناها.

 

و به هنگامی که مرغان ِ مهاجر

در دریاچه ی ماه تاب

پارومی کشند ،

خوشا رها کردن و رفتن!

خوابی دیگر

به مُردابی دیگر!

خوشا ماندابی دیگر

به ساحلی دیگر

به دریایی دیگر!

خوشا پرکشیدن، خوشا رهایی،

خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!

آه، این پرنده

در این قفس ِ تنگ

نمی خواند.

 

نهاد ِ تان، هم به وسعت ِ آسمان است

از آن پیش تر که خداوند

ستاره و خورشیدی بیافریند.

 


برده گان ِ تان را همه بفروخته اید

که برده داری

نشان ِ زوال و تباهی است ؛

و کنون به پیروزی

دست به دست می تکانید

که از طایفه ی برده داران نه اید [آفرین ِ تان!]

 

و تجارت ِ آدمی را

ننگی می شمارید.

 

خدای را از چه هنگام این چنین

آیین مردمی

از دست

بنهاده اید؟

 

بندم خود اگرچه بر پای نیست

سوز سرود اسیران با من است،

و امیدی خود به رهایی ام ار نیست

دستی هست که اشک از چشمان ام می سترد،

و نُویدی خود اگر نیست

تسلایی هست.

 

چرا که مرا

میراث ِ محنت ِ روزگاران

تنها

تسلای عشقی ست

که شاهین ترازو را

به جانب ِ کفه ی فردا

خم می کند.

ـ

 

مادرم میبوسمت که دوست داشتنت همیشه گی و 

صادقانه ست...




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

 

همه ی ما بچه که بودیم الاکلنگ سوار شدیم

بازی دونفره که همیشه یکی پایینه  تا دیگری بالا باشه

و این جایگاه بالا و پایین که در حال تغییره بین دونفر روی هم رفته

تعادلی رو ایجاد میکنه از لذت طرفین که باعث ادامه ش میشه

حالا هم که بزرگتر شدیم روابطی داریم که ظاهرا متفاوته اما

به نظرم حفظ تعادلش دقیقا از همون قانون الاکلنگ پیروی میکنه

اما تو یه رابطه ی بالغ درک و احترام و گذشت که ناشی از

 علاقه ست , به غرور و خودخواهی غلبه میکنه

درسته که طرفین رابطه لازم که غرورشون رو کنار بگذارن و گاهی

گذشت کنن اما نباید شخصیت و غرورشون رو تو رابطه له کنن 

و خودشون رو نادیده بگیرن چون اونجوری تعادل لازم برای ادامه

 از بین میره!

اما اگر رابطه نابالغ باشه , ناگهان میبینی که طرف مقابلت

همین که پاش به زمین رسید , تو رو روی هوا رها میکنه و

 تو میمونی و درد زمین خوردن...

در حالی که میشد برای خارج شدن از این الاکلنگ (که هر یک از

طرفین بازی حق دارن که خاتمه بدن بهش تو هر زمان )از قبل

صحبت کرد و تعادلی رو برقرار کرد تا هر دو نفر پاشون

رو زمین باشه

برای همین اینجا نشونه هایی از حس های بالغ و واقعی رو نوشتم

تا هم  حسهای خودم رو بسنجم و هم حسهایی که بهم

ابراز میشه

شما هم هر نشونه ای از این حسها به ذهنتون میرسه خوشحال

میشم که اینجا به اشتراک بگذارین

 

ـحسهای ناب و واقعی قسمتی از وجود آدما میشن

ـحسهای ناب و واقعی همونطور که کم کم بوجود میان ,کم کم هم

از بین میرن

ـحسهای واقعی  همونطور که به دلایل مختلف و درست و معتبر

بوجود میان , به دلایل مختلف و درست و معتبر هم از بین میرن

ـ حسهای واقعی همونقدری که تو گفتار میان تو عمل هستن

ـحسهای واقعی باعث رفتار و کرداری میشن که که هیچ منتی

پشتش نیست و دلیلش تنها محبت و حسی هست که

وجود داشته و در مقابلش انتظاری وجود نداره

ـحسهای واقعی آنچنان رنگ و بویی میبخشن که شرایط

سخت و غیر قابل تحمل رو هم قابل تحمل میکنن

ـحسهای واقعی تو شرایط مختلف تغییر ماهیت نمیدن و

ثبات دارن

ـحسهای واقعی کمال طلب نیستن و میدونن که انسان

 جایز الخطاست

ـحسهای واقعی زیاد بوجود نمیان تو زندگی هر آدمی

ـحسهای واقعی ایجاد اعتماد میکنن و فواصل و تعارف هارو

بر میدارن از میان و پیش از قضاوت دفاعیات متهم رو گوش میکنن!

ـحسهای واقعی مملو از توقعاتی نیستن که پنهانشون

 کرده باشی و انتظار برآورده شدن داشته باشی!

ـحسهای واقعی شونه به شونه میگذاره افراد رو کنار هم

نه که مقابل هم قرارشون بده!

ـحسهای واقعی با تشویق کسی بوجود نمیان و با حرفهای

دیگران هم از بین نمیرن

ـحسهای واقعی تو هر جا و هرچیزی که باهاش در ارتباط

هستن نشونه هایی میگذارن که با ازبین بردن اون نشونه ها

و یادگار ها از بین نخواهند رفت

ـحسهای واقعی سپر غرور رو کنار میزنن و به جای

خود بزرگ بینی و به دنبال برتری ها بودن و محق دونستن

 خودت , به دنبال برابری ها و رشد هماهنگ و خود رو به جای

 دیگری گذاشتن و گاهی حتی عذر خواهی کردن و یا عذری رو

پذیرفتنه!

ـحسهای واقعی نمودار سینوسی نیستن که روزی قلب رو

به تپش بیارن و روزی حتی مرگ اون حس رو لمس نشه کرد

ـحسهای واقعی و بالغ به دنبال مقصر نیستن و به دنبال رفع عامل

ناراحت کننده هستن

ـحسهای واقعی نه با پول خریداری میشن و نه زیبایی

اینها تنها وسیله ی ابراز حسهای واقعی میشن گاهی

ـحسهای واقعی آرمش بخش و رشد دهنده هستن , نه

برهم زننده ی آرامش و تخریب کننده

ـحسهای واقعی خسته کننده نیستن و هر آن نفس تازه میکنن

ـحسهای واقعی واقعیتها رو میبینن و بروز میدن .

واقعیتها رو میخوان که بدونن .پس نه بهونه میارن و نه

 بهانه میپذیرن

ـحسهای واقعی نه کسی رو به عرش میبرن و نه کسی رو

به فرش میبرن

ـحسهای واقعی نه ضربه میخورن و نه ضربه میزنن

ـحسهای واقعی تو اوج عصبانیت زیر سوال نمیرن و حساب

و کتاب نمیکنن و از یاد نمیبرن که اگر از یاد بردن و اشتباه کردن,

عصبانیت که فروکش کنه به یاد میارن و انصاف و

احساس جای انتقام و کینه رو میگیره

ـحسهای واقعی لذتهایی رو هدیه میکنن که دقیقه ش

رو با سالها زندگی نمیشه سنجید

_حسهای واقعی شرایط رو همونگونه که هست ترسیم

 میکنن و همونطور که تلاش میکنن برای بهتر شدن شرایط ,

 انتظار درک دارن

_حسهای واقعی رابطه ای واقعی ایجاد میکنن که توش دو نفر

سهیم هستن و درسته که قدمها شمرده نمیشه اما هر دو نفر

 در حد توانشون به سمت هم قدم بر میدارن

_حسهای واقعی  ...




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

 

به خودم مرخصی دادم و دانشگاه نرفتم

میخواستم از کوه بالا برم اما دیدم خیلی خلوته و ترسیدم یکم ,

 به ایستگاه اول که رسیدم , کمی نشستم و دوباره به سمت

پایین راه افتادم

تو هوایی مثل این عاشق میشم ,خنک و ابری

رو یه تخته سنگ بزرگ نشستم و تهران رو از بالا نگاه میکنم

باد همه چیز رو به رقص درآورده و موهای من هم هیجان زده تو این

باد موج میزنن...

به خدا میگم الان یه بارون کمه که نم نم بارون رو با صورت و

 دستام لمس میکنم

کلی ذوق میکنم و با یه نفس عمیق یه عالم بوی بارون رو تو

ریه هام میفرستم

پرنده ها هم مثل من هیجان زده شدن و شروع کردن به سر و صدا

 اما انگار بارون به مذاق این گربه کپله خوش نیومده چون با اینکه

تا الان چسبیده بود بهم که نوازشش کنم , ولی تا بارون گرفت

راهش رو گرفت و رفت , انگار نه انگار که من رو میشناسه و

همیشه میاد پیشم!

سردم شده و ژاکتی که تا الان از آوردنش پشیمون بودم رو

شونه هام میگذارم و یکم تو خودم فرو میرم

ذهنم پر از سوژه ی فکر کردنه , اینکه به زودی 24 سالم تمام

میشه, تجزیه تحلیل خودم , حرفهای مشاور , برنامه ریزی برای

روزهای  پیش رو,  خاطرات گذشته , جشن فارغ التحصیلی

ورودیمون و اینکه قراره لباس فارغ التحصیلی بپوشم ولی هنوز

 کلی کار دارم تو این دانشکده..., به اینکه همه چیز رو ول کنم و

 از اینجا برم و همه چیز رو از نو به درستی بسازم , به ...

یکی از نگهبانهای پارک اومده جلوی روم و داره حرف میزنه

نمیشنوم چی میگه چون خواجه امیری داره شعر خلاصم کن

رو  تو گوشم فریاد میزنه , راستش حس خوبی هم از دیدنش ندارم

چون امنیت رو در غیابش بیشتر حس میکردم! اما به هر حال

آهنگ رو قطع میکنم تا کش پیدا نکنه

داره خیره نگاه میکنه و مجبور میشم توضیح بدم که نشنیدم

 حرفاش رو و با پوزخندی نگاهم میکنه و میره!

حسم میگه از اونجا برم , برای همین پا میشم و گشتی تو

پارک میزنم , جالبه با اینکه ساعت کاریه , اما کلی مرد به همراه

خانوادهاشون یا ... تو پارک هستن

به نظر من مردم فرافکنی داریم که خیلی راحت مشکلات رو نادیده

 میگرن تا وقتی که گریبانشون رو نگرفته!

یه پسر بچه ی ناز 2 ـ3 ساله جلوی پام ایستاده و سرش رو بالا

 گرفته و مستقیم تو چشمام نگاه میکنه ,میشینم روی زانوم و

از نزدیک بهش نگاه میکنم , چشماش خیلی عمیقن و مثل مرداب

آدم رو تو خودشون میکشن , دست کوچولوش رو روی گونه م

میذاره و لبخند میزنه , دلم میخواد بغلش کنم اما مامانش رو میبینم

 که مراقب ایستاده و نگاهم میکنه, لبخندی میزنم و از جام

پا میشم .

از چشمای این بچه کلی انرژی گرفتم , سادگی و

لطافتش با هیچ چیز تو دنیا قابل قیاس نیست...

لبخندش و لمس دستش از زنده بودنم حکایت میکرد

 




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

 

بچه ها همه دور سگ بیمار جمع شدن

کسی حواسش به من نیست و از پنجره ی اتاق معاینه دارم به

بیرون نگاه میکنم

باد از لای پنجره لور دراپه هارو تکون میده و به صورتم میخوره 

رزیدنت داخلی میاد که از کمد بغل پنجره سرنگ برداره و نگاهی

خاص بهم میکنه !( احتمالا از عدم اشتیاقم برای پیگیری بیمار

 تعجب کرده)

برمیگردم و به ساعت روی دیوار نگاه میکنم , ساعت 11:30.

30 دقیقه ی باقی مونده رو به خودم تخفیف میدم و از بیمارستان

خارج میشم تا برم دانشکده و لباسم رو عوض کنم و یک ساعت

 و نیم  استراحت رو جایی خارج از دانشگاه بگذرونم!

گرسنه نیستم و میدونم نیاز دارم به جایی که زیاد بشه نشست

کافی شاپی رو انتخاب میکنم که گاهی میرم.

حالا طبقه ی بالای همونجا نشستم و سفارشی دادم و دارم دور و

اطرافم رو نگاه میکنم

یه پدر و دختر دبستانیش اومدن و میز کناری نشستن

دخترک اینقدر مقنه اش رو تو مدرسه جلو عقب کرده که موهای

 جلوی سرش وز شده , یاد خودم افتادم که از مدرسه میومدم و...

یه میز دیگه دو دختر هستن و یه پسر و از اونجاییکه صداشون

کاملا بلنده ,متوجه شدم یکی از دخترا مراقب! هست تا دختر و

 پسر با هم صحبت کنن و آشنا بشن!

طبقه ی پایین چند تا دختر از دانشکده هنر که نزدیکه اومدن تا

بگن و بخندن و کمی فضای کافی شاپ رو شلوغ کنن

و البته تعدادی زوج هم که مثل میز و صندلی , جزو اساس

یه کافی شاپ هستن

فضای کافی شاپ نیمه تاریکه و سایه ی هواکش روی پنجره

خیلی بزرگتر از اندازه ی واقعیش افتاده روی دیوار کنارش و

باد داره هواکش رو به آرومی میچرخونه

در همین حال سفارشم رو آورد و رفت

تو این مدت یه پسر هم  میز رو به روم رو اشغال کرده و

از بالای لب تاپ داره نگاه میکنه, نگاهش که میکنم لبخندی میزنه

و سرش رو به کارش گرم میکنه

دوباره به حرکت سایه ی پره های هواکش  رو دیوار نگاه میکنم و

انگار هیپنوتیزم میشم چون یادم میره کجا هستم و...

سال چهارم دانشگاه بودم که به خاطر اذیتهای مداوم لنز تصمیم

قطعی گرفتم برای عمل چشمام , نارضایتی خانواده و عدم

 اطمینانشون به دستگاه ها و عوارض احتمالی و ترس از

پشیمونی بعد از سالها و از طرف دیگه درد شدیدی که شنیده

بودم در پی این عمل خواهم کشید , هیچ کدوم نتونست تزلزلی

در من ایجاد کنه تا تصمیم رو عوض کنم

برای همین رفتم و به تنهایی آزمایش دادم و وقت عمل گرفتم و

جوری برنامه ریزی کردم  بلافاصله که مامان و بابا میان ایران

این عمل انجام بگیره

شرایط اونی نبود که مناسب اینکار باشه اما واقعا دیگه تحمل

 نداشتم و صبر کردن میتونست حتی منتفی کنه این عمل رو

سه ماه بعد ,روز عمل بود و اضطراب...

عمل به سادگی غیر قابل باوری انجام شد و به خونه برگشتیم

اما به محض تمام شدن اثر بیحس کننده ها , چنان دردی رو

تو چشمام حس کردم که با هیچ چیز قابل قیاس نبود

دردی چنان که هر لحظه فکر میکردم کور شدم

توصیف های درد رو شنیده بودم و میدونستم داشتن احساسی

مثل لمس شیشه خورده تو چشمام و عدم توانایی پلک زدن و

...طبیعیه .اما شنیدن کجا و تجربه کردن کجا!

چند روزی درگیر دردی طاقت فرسا بودم که هر لحظه ش مرگی

بود.

اما اون چند روز وحشتناک هم گذشت و چیزی که باقی موند

ارزشش رو داشت واقعا

از اون روز بدون درگیری با لنز میتونستم دنیا رو به وضوح ببینم

و این بعد از مدتها ناراحتی از دست لنز واقعا خوشایند بود و

 هر روز خدارو شکر کردم تو این چند سال

ناراحتی و درد هرچقدر که وحشتناک بود اما گذرا بود

و برای اصلاح دیدم لازم بود

حالا بعد از تجربه های دردناک دیگه ای تو زندگیم فکر میکنم

گاهی این دردها لازم هستن تا دیدم به زندگی اصلاح بشه

تا از زاویه ی درست تری به همه چیز نگاه کنم و تجزیه تحلیل

 بهتری داشته باشم نسبت به اطرافم و دنیای پیرامون

پس فکر میکنم باید برای این تجربیات ناراحت کننده هم خدارو

شکر کنم...

پسری که میز روبه روم بود ایستاده و اجازه میخواد که چند لحظه

سر میزم بشینه!

فکرم هنوز مشغوله و ناراحت میشم که رشته ی افکارم رو بریده

اما با احترام بهش میگم که نه!

میرم پایین و حساب میکنم و از اونجا خارج میشم

به ساعتم نگاهی میکنم .10 دقیقه دیگه باید بیمارستان باشم

تو تاکسی که میشینم به این فکر میکنم که درسته که تجربه

بسیار ارزشمنده و دید من رو بازتر میکنه اما حتی اگر آگاه باشم

از احتمال درد یه تجربه , حاضرم که برای باز شدن چشمام دردش

رو متحمل بشم!؟... 

 




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

 

صدای بارون و پرنده ها چنان سحر آمیزه که حس نمیکنم از خواب

 بیدار شدم...

سردم شده و بیشتر زیر پتو فرو میرم

به گوشیم نگاه میکنم و قبل از باز کردن اس ام اس ها, ساعت رو

میبینم که 11:10 صبح رو نشون میده!

برای خدا یه بوسه میفرستم به رسم سپاس از سلامتی مادرم

و لبخندی چنان که رضایت رو توش ببینه...

از تخت بیرون میام و پتو پیچ شده! کنار پنجره ی اتاقم می ایستم

و پرده رو کنار میزنم و لای پنجره رو هم باز میکنم

چه طراوتی داره بارون

چه هوای سرد و تمیزی و چه درختهای سرحالی

برگهاشون , زرد و نارنجی و چه سبز مقاوم به سرما,همه شست

 و شو داده شدن . کمی دورتر خرمالو ها ی نارنجی کنار برگهای

 سبز به درخت کلی هوس انگیز  به نظر میان 

بخاری رو که از دودکش خونه ی همسایه بیرون میاد مثل بخاری که

 از دهن آدما تو زمستون بیرون میاد دوست دارم چون  هردو

نشونه ی زندگیه...

کوه های مه آلود از اینجا پیدا هستن و دیدنشون خیلی بیشتر از  

دیدن یکی از این پوستر های طبیعت جالب و لذت بخشه

از لا به لای ابرها نوری لطیف و خیال انگیز به طرف پایین اومده

آبهایی که رو سقف خونه ها و روی زمین جمع شدن انعکاسی

سراب مانند دارن از آسمونی ابری

یاد بچه گی هام می افتم که صبح های بارونی یا برفی بر عکس

همیشه! با خوشحالی میرفتم مدرسه و سر کلاسها نگاهم همش

 به پنجره ی کلاس بود و منتظر زنگ تفریح بودم تا برم تو حیاط زیر

آسمون بشینم...

یاد بارون های آفریقا , چنان میبارید که کمتر چیزی دیده می شد

و مردمی که چیزی برای از دست دادن نداشتن و حتی از تخریب

کپر هاشون ناراحت نمیشدن و لبخند رو فراموش نمیکردن...

یاد اینکه تو روسیه بارون که میبارید چشمای مامان و مهدی

پر از حس غربت میشد و من با اینکه 5 ساله بودم و چندان هم

دلتنگ نمیشدم , از دیدن بغضشون دلم میگرفت...

یاد خاطره ی گنگی از خردسالیم که پشت موتور بابام کنار مهدی

نشسته بودیم و بارون خیسمون میکرد و با صدای بلند میخندیدیم

و آواز میخوندیم :بارون میاد جرجر... , اما زورمون کمتر از صدای باد

 بود انگار...

یاد طاووس های سفارت که تو قفس زیر بارون, همه زیر چتر

پرهای  پرنده ی نر آروم میگرفتن و اون هم بزرگوارانه همه رو

 جا میداد...

یاد آرزوهایی که به بارون سپردمشون...

یاد لبخند هام زیر بارون و به ندرت اشکهام زیر بارون...

به فکر چگونگی حسم زیر  بارون هایی که شاید خواهم دید...

 

"شکوهی در جانم تنوره میکشد

گوئی از پاک ترین هوای کوهستانی

لبالب

      قدحی درکشیده ام.

 

در فرصت میان ستاره ها

شلنگ انداز

                  رقصی میکنم

دیوانه

به تماشای من بیا!"

 

ـشاملو




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

 

با درد کمرم  از خواب بیدار شدم و حسابی کلافه هستم چون

همین درد با وجود خوردن ادویل نگذاشت تا صبح درست بخوابم.

موبایلم رو نگاه میکنم , ساعت 8 صبحه و یک پیام دارم

نماینده ی کلاسه:  خبر فوت نابهنگام خانوم زینب یزدانی ...

شوکه شدم .دارم نگاه میکنم به متن اما نمیتونم دوباره بخونمش

چه شوخی احمقانهای .میخوام به نماینده زنگ بزنم و بگم یعنی

چی؟!

اما فکر کنم فهمیده باشم معنیش رو...

نمیتونم صدای گریه ام رو کنترل کنم و با صدای بلند اشکهام

 سرازیر میشه , بابام و برادرم ترسیدن و فوری اومدن تو اتاقم و

 خبر رو شنیدن ساکت نگاهم کردن و بلند زار زدم...

فشارم پایین بود و این موضوع کاملا تشدیدش کرده بود

به زور رفتم کنار شوفاژ دراز کشیدم و پدرم آب قندی به دستم داد

صدام در نمیومد حتی تشکر کنم

5 سال هم کلاسیم بود, جز چند تا صحبت کوتاه باهم رابطه ی

خاصی نداشتیم

همین چند روز پیش تو جشن فارغ التحصیلیمون داشت با

خواهراش عکس میگرفت و لبخند رو لباش بود...

فکرش وجودم رو آتیش میزنه. ایست قلبی یک دختر 25 ساله

 بعد از سالها تلاش برای درسش و ...

وظیفمه برم برای مراسم اما فشار پایینم و سرگیجه و تهوع و...

باعث میشه  از این بترسم که رفتنم باعث دردسر بشه به جای

تسلی

از صبح تو تختم و اشکها بیصدا و با صدا از چشمام به بیرون میان

حالت تهوع میگیرم از این دنیای مسخره

مغزم سراسر منفی میبینه این دنیای پوچ رو

شاید به جای اون من امروز از خواب بیدار نمیشدم

ترسی از خودم نداشتم اما میدونم خانواده ام داغون میشدن

اینکه چقدر فرصت داریم رو نمیدونم

فاصله ی یک لبخند و خوشحالی با ناراحتی و بیماری و مرگ

خیلی کوتاه تر از اون میتونه باشه که وقت فکر کردن داشته

 باشیم

مسخرست .مسخره...

به تختم برمیگردم... 

 




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER

 

بارون داره میاد و من از خود بی خود شدم دوباره.

تو این مواقع فکر میکنم زنده بودن ارزش لمس این لذتها رو داره

واقعا...

در حال پیاده روی هستم و به کلاغی نگاه میکنم که زرورق یه

شکلات رو به خاطر برقی که داره برداشته و میخواد با خودش ببره.

خیلی جالبه!

این کلاغ ذاتا به هر شیء که براق باشه واکنشی یکسان خواهد

داشت

اون بین یه انگشتر جواهر و زرورق این شکلات فرقی نمیبینه و

هردوی اینهارو بر میداره و به مکان دلخواهش میبره

ارزش مادی برای اون مطرح نیست و به همین دلیل لذتی که از یه

چیز براق بدون ارزش مادی میبره با اون جواهر یکیه! و همین باعث

خواهد شد بهانه ای زیاد برای لذت بردن پیدا کنه و این جای

حسرت داره واقعا!

از یه جهت هم این کارش جز لذت "داشتن "و "انبار کردن"  ,

جنبه ی دیگه ای نداره , مثل بعضی از آدما که لذت درآوردن

پولشون بیشتر به جمع آوری و افزایش پتانسیلشونه تا استفاده

از اونها در جهت رفاه و خوشیشون!

گاهی فکر میکنم ما آدمها اگر از تفسیر کارهامون با خبر باشیم ,

تو عملکردهامون هم آیا تغییری خواهیم داد؟!

و به این نتیجه میرسم که اگر این دونستن ها قراره دنیا رو بدتر از

اینی بکنه که هست, بهتره که ندونیم...

یکی مثل من اینقدر درگیر این تفسیرها خواهد شد که از زندگی

کردن باز میمونه!

که همش به دنبال تفسیرها میره و لمس لحظه هارو فراموش

 میکنه که واسه دور کردن خودش از اون اشتباه ها می ایسته

و نگاه میکنه شک میکنه , تحلیل میکنه ,به دنبال صحت تحلیلش

 میره و کمتر دست به عمل میزنه...

راستش شاید فکر کنی این موضوع مرتبط با جریان کلاغ نیست اما

واقعیتش اینه که این مدت ننوشتم تا رو عملکردم و ترسهام برای

ریسک شروع کارها تمرکز کنم

سعی کردم کمتر توجه کنم به اطراف و بیشتر روی خودم و

تفاسیرم و ترسهام  وقت بذارم

اینجوری شاید کمتر به دلیل جمع آوری پول توسط فلان آدم و

استفاده نکردن از پتانسیل لذتش تا قبل از دیر شدن فکر کنم

اما حالا فکر میکنم همگام با تجزبه تحلیل هام رشد میکنم و این

نباید بتونه مانعی باشه واسه کم کردن ترسهام و بالا بردن توان

عملیم( چنانچه با توقف فکر کردن به پیرامونم , پیشرفتی تو از

بین بردن ترسهام نکردم)

پس نگاه میکنم,تفیسر میکنم,مینویسم و با شما به اشتراک

میذارم...

_امتحانهام موقتا تمام شده و یک هفته ای هست که استراحت

 میکنم

اینقدر اینجا ننوشتم که گرد و غبار شروع دوباره یکم حال و

هواش رو تغییر میده , معذرت میخوام از دوستانی که پیگیر

نوشته هام بودن و بی خبر گذاشتمشون...




تاریخ: 15 / 1 / 1392برچسب:,
ارسال توسط MASTER